معنی عنصر مقدس

حل جدول

عنصر مقدس

آب، هوا، خاک ، آتش

فارسی به عربی

مقدس

بریء، قدیس، مقدس، منیع، موقر


عنصر

عنصر

عربی به فارسی

مقدس

مقدس , منزه وپاکدامن , وقف شده , خدا

مقدس , روحانی , خاص , موقوف , وقف شده


عنصر

جسم بسیط , جوهر فرد , عنصر , اساس , اصل , محیط طبیعی , اخشیج , عامل

لغت نامه دهخدا

مقدس

مقدس. [م َ دِ](اِخ) بیت المقدس. قدس:
ز مقدس تنی چند غم یافته
ز بیدادداور ستم یافته.
نظامی(از گنجینه ٔ گنجوی ص 147).
چو بیدادگر دید خون ریختش
ز دروازه ٔ مقدس آویختش.
نظامی.
از او کار مقدس چو با ساز گشت
سوی ملک مغرب عنان بازگشت.
نظامی.
و رجوع به معجم البلدان و بیت المقدس و قدس شود.

مقدس. [م َ دِ](ع اِ) جای پاک و پاکیزه.(ناظم الاطباء).

مقدس. [م ُ ق َدْدَ](ع ص) پاک کرده.(مهذب الاسماء). به پاکی یاد شده. به پاکی خوانده شده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پاک و پاکیزه.(ناظم الاطباء). پاک و پاکیزه و منزه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی.(قرآن 12/20). اذ نادیه ربه بالواد المقدس طوی.(قرآن 16/79).
وگرنه دل چه دریغ است از کسی که بود
هزار جان مقدس فدای جور و جفاش.
سنائی(دیوان چ مصفا ص 174).
تن را چه قبولی نهی آنجا که ز عزت
صد جان مقدس را آنجا خطری نیست.
سنائی(ایضاً ص 59).
درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات و روح مقدس مصطفی و اهل بیت... او باد.(کلیله و دمنه). صلوات و تحیات و درود و آفرین از میان جان بواسطه ٔ سر زفان به روان مقدس و تربت مطهر... سید انبیا... باد.(اسرارالتوحید چ صفا ص 5).
مختلف خوابهاست کاین طبقات
زان مقدس جناب دیدستند.
خاقانی.
امروز بحمداﷲ... سیف الدوله والدین... وارث عهد محمود سبکتکین است و ذات مقدس جهاندار معظم اتابک اعظم...(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 71).و همچنین سلام و تحیت و ثنا و محمدت فرماید رسانیدن به مجلس مقدس شیخ الشیوخ...(منشآت خاقانی ایضاً ص 509). کردگار یکی است که مبدع کائنات است و ذات او مقدس از آنکه او را در ابداع و ایجاد موجودات شریکی بکار آید.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 97).
بار خدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا.
سعدی.
- کتاب مقدس، از آغاز سِفْرِ تکوین تا آخر سِفْرِ رؤیا.(از اقرب الموارد).
|| مورد احترام(در بقعه ها). که دارای حرمت است: تربت مقدس سیدالشهدا: و بیشترشبها در میان آن درخت شدی که بر در مشهد مقدس هست وخویشتن بر شاخی از آن درخت افکندی...(اسرار التوحید چ صفا ص 34). بر در مشهد مقدس عمره اﷲ تعالی نشسته بود.(اسرارالتوحید ایضاً ص 40). || پارسا.(ناظم الاطباء). پارسا. آنکه از منهیات دوری کند: مؤمن مقدس.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

مقدس. [م ُ ق َدْ دِ](ع ص) پاک کننده.(مهذب الاسماء). پاکیزه کننده.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || راهب.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء)(اقرب الموارد). || کشیش که تعمید دهد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || تقدیس کننده. آنکه خدای را به پاکی یاد کند: جواب داد... از آن روز باز که دست قهر ازلی درآمد و آن معلم ملکوت را از میان مقدسان و مسبحان بیرون برد و داغ لعنت ابدی بر جبین نهاد هیچیک از ما در صوامع قدس بر قرار خود بر سر امن و سکون ننشسته است.(مصباح الهدایه چ همایی ص 388).


عنصر

عنصر.[ع َ ص َ] (اِخ) نام موضعی است. (از منتهی الارب).

عنصر. [ع ُ ص َ / ص ُ] (ع اِ) داهیه و بلا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد). || همت و قصد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). همه. (اقرب الموارد). || حاجت. || بیخ و اصل و بن. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). اصل و بنیاد. (غیاث اللغات): اِنه لکریم العنصر؛ اصل و بن وی کریم و بزرگوار است. (از اقرب الموارد):
چون دگرگون شد همه احوال من
گر نشد دیگر به گوهر عنصرم.
ناصرخسرو.
عنصر اقبال و جان مملکت
گوهر تأیید و کان مملکت.
خاقانی.
آتش قدرش برشد قدری دود فشاند
عنصر هفت فلک زآن قدر آمیخته اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 134).
ای کان لطف و عنصر مردی نپرورید
در صدهزار کان چو تو یک گوهر آفتاب.
خاقانی.
عنصر زاهرش گوهری از معدن عدن. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247).
گر سخن از پاکی عنصر شود
معده ٔ دوزخ ز کجا پر شود.
نظامی.
|| حسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || هیولی. (اقرب الموارد). || جسم بسیط و ماده و آخشیج. (فرهنگ فارسی معین). اصلی است که اجسام دارای طبایع مختلف، از آن تشکیل می گردند. (از تعریفات جرجانی). آخشیک. کی. کیا. آخشیج. گوهر.اسطقس. استقس. ج، عَناصر. رجوع به عناصر و عناصر اربعه شود:
بالای مدرج ملکوتند در صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند.
ناصرخسرو.
بلی بند و زندان ما عنصریست
اگرچند ما فتنه ٔ عنصریم.
ناصرخسرو.
به زنجیر عنصر ببستندمان
چو دیوانگان چون به بند اندریم.
ناصرخسرو.
زین خطر کو خاک را داده ست خاک از کبریا
بر سه عنصر تا قیامت می بنازد هر زمان.
خاقانی.
- چار عنصر، چهار عنصر، عناصر اربعه: آب، باد، آتش و خاک. رجوع به عناصر اربعه شود:
در زمین چار عنصر هفت حرّاث فلک
تخم دولت تاکنون بر امتحان افشانده اند.
خاقانی.
چه یگانه ای است کو را بسه بود در دو عالم
ز حجاب چار عنصر بدلی بدرنیاید.
خاقانی.
هرچار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
- عنصر ثقیل، آن است که حرکتش بسوی پایین باشد. و اگر جمیع حرکات آن بسوی پایین باشد، ثقیل مطلق است وآن زمین باشد، و در غیر این صورت بوسیله ٔ اضافه به کار رود و آن آب باشد. (از تعریفات جرجانی).
- عنصر خفیف، آن است که بیشتر حرکاتش بسوی بالا باشد. و اگر جمیع حرکاتش بطرف بالا باشد، خفیف مطلق است و آن آتش باشد. و در غیر این صورت بوسیله ٔ اضافه است که آن هوا باشد. (از تعریفات جرجانی).
- عنصر قضیه، (اصطلاح منطق) کیفیتی باشد ثابت در نسبت بین دو طرف قضیه، و ماده ٔ قضیه نیز مینامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
|| (اصطلاح شیمی) جسمی است که بهیچ وجه قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد و با وسایل عادی به عنصر دیگر تبدیل نگردد. (فرهنگ فارسی معین). || در فارسی امروزی، عنصر بمعنی شخص و فرد ووجود به کار می رود: فلان، عنصر خطرناکی است. و نیز جمع آن عناصر، به همین معنی به کار می رود: فلان، از عناصر ملی است.

فرهنگ معین

عنصر

اصل، بن، ماده، جسم بسیط، جسمی که قابل تجزیه به عنصر دیگر نباشد. [خوانش: (عُ نْ صُ) [ع.] (اِ.)]


مقدس

(مَ دِ) [ع.] (اِ.) جای پاک و پاکیزه.

فرهنگ عمید

مقدس

پاک و پاکیزه، منزه،

معادل ابجد

عنصر مقدس

614

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری